معنی آدم بی عرضه.
حل جدول
پپه
واژه پیشنهادی
چلمن
فرهنگ معین
(مص م.) به نمایش گذاشتن، (اِمص.) نمایش، ارائه. [خوانش: (عَ ض) [ع. عرضه]]
همت، لیاقت، طاقت، توانایی. [خوانش: (عُ ض) [ع. عرضه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
عرض، پیشنهاد،
نمایش، ارائه،
در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالا،
* عرضه داشتن (کردن): (مصدر متعدی)
اظهار کردن، بیان کردن،
ارائه دادن، نشان دادن،
لیاقت، طاقت، توانایی،
[قدیمی] نشانه، در معرض،
فرهنگ واژههای فارسی سره
چیرگی، شایستگی، نمایش، جربزه
فرهنگ فارسی هوشیار
ارائه، اظهار، هدیه، سان، بیان همت، طاقت
فارسی به آلمانی
Aussetzen
لغت نامه دهخدا
بی عرضه. [ع ُ ض َ / ض ِ] (ص مرکب) (از: بی + عرضه) (در تداول عوام و ظاهراً بغلط) (یادداشت مؤلف)، کسی که دارای بزرگی و بزرگ منشی نباشد. آدم بی مصرف بیکاره.آدم بی وجود که از وی کاری ساخته نباشد. بی تشخص. زبون. فرومایه. مقابل باعرضه. (از ناظم الاطباء). آدم ناقابل و بی مصرف. کسی که کارها را با بی لیاقتی انجام دهد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده). رجوع به عرضه شود.
عرضه ساختن
عرضه ساختن. [ع َ ض َ / ض ِ ت َ] (مص مرکب) نشان دادن. ارائه دادن. عرضه کردن. عرضه دادن:
چون بیابد برده ای را خواجه ای
عرضه سازد از هنر دیباچه ای.
مولوی.
عرضه زار
عرضه زار. [ع َ ض َ / ض ِ] (اِ مرکب) جایگاه عرضه. محل جلوه دادن. تجلیگاه. جلوه گاه:
ز هر گونه نو جانور صد هزار
کند عرض [زمین] هزمان در این عرضه زار.
اسدی.
عرضه کردن
عرضه کردن. [ع َ ض َ / ض ِ ک َ دَ] (مص مرکب) ارائه دادن. نشان دادن. نمودن. در معرض نظر قرار دادن. (از فرهنگ فارسی معین). عرض کردن. پیش داشتن. پیش نهادن. پیشنهاد کردن. فراپیش داشتن. به معرض درآوردن. عَرض:
کی بر او زر و سیم عرضه کنم
خویشتن را به گفت راد کنم.
حکاک (از فرهنگ اسدی ص 247).
مشافهه ای دیگر است با وی [ابوالقاسم] در بابی مهمتر که اگر اندر آن باب سخن نرود عرضه نکند و پس اگر رود ناچار عرضه کند تا اغراض بحاصل شود. (تاریخ بیهقی ص 209). نام این قوم بباید نبشت و بر اعیان عرضه کرد. (تاریخ بیهقی ص 373). نخست آن به رشید عرضه کردند سخت شاد شد. (تاریخ بیهقی ص 424).
نار چو بیمار توئی خود بخور
عرضه مکن بر دگران نار خویش.
ناصرخسرو.
چون به صادق حاکمی حاجت نیاید خلق را
مدعی را عرضه کردن گاه حاجت چیست پس.
ناصرخسرو.
ترادیبای عنبر بوی گلرنگ است در خاطر
همی کن عرضه بر دانای عطاری و بزازی.
ناصرخسرو.
بهشتم همی عرضه کرد و مرا
حقیقت که دوزخ جزآن چه نبود.
مسعودسعد.
فخرالدوله آن رقعه را بر شمس المعالی عرضه کرد قابوس وشمگیر زیر آن نبشت. (نوروزنامه). اگر به همه نوع خویشتن را بر او عرضه نکنیم... به کفران نعمت منسوب شویم. (کلیله و دمنه).
دردِ دل بر که کنم عرضه که درمان دلم
کیمیائی است کز او هیچ اثر کس را نی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 806).
شب خلوت که موجودات بر وی عرضه میکردند.
جهان چون ذره ای در دیده ٔ بینای او آمد.
خاقانی.
مصری کلکت چو سحر عرضه کند گاه وجود
مصر و عزیزش بود بر دل و بر چشم خوار.
خاقانی.
چو قاصد عرضه کرد آن نامه ٔ نو
بجوشید از سیاست خون خسرو.
نظامی.
در این تقاضا ده قطعه بیش نظم افتد
که عرضه کردن هر یک از آن بود ناچار.
کمال الدین اسماعیل (دیوان ص 392).
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را.
سعدی.
هر که بی موجبش خراب کند
خویش را عرضه ٔ عذاب کند.
اوحدی.
مروت گرچه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی.
حافظ.
استعراض، عرضه کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی).
فارسی به عربی
تقدیم، شرح، عرض
ترکی به فارسی
آدم
معادل ابجد
1132